Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری فارس-شهریار؛ سیده طیبه عزتی: تاب دوری از رفیق شهیدش را نداشت و زمان شهادت مصطفی صدرزاده وعده داده بود که وقتی بنرهای شهادت مصطفی پایین بیاید، بنرهای من بالا می ­رود و همینطور هم شد. در سال ۹۴، پس از شهادت مصطفی صدرزاده، «سجاد عفتی» به سوریه رفت و پس از چند روز جان خود را در دفاع از حرم اهل بیت(ع) فدا کرد و جوانی دیگری از جوانان کهنز افتخارآفرین شهریار شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 

قصه‌های مدافعان حرم تمام شدنی نیست. حریم اهل بیت قرن‌هاست که فدایی دارد و جوانان باغیرت و شجاع میهن اسلامی در رکاب سردار مقاومت حاج قاسم سلیمانی، برای دفاع از حریم آل الله و همچنین جلوگیری از ورود تکفیری ها به خاک میهنمان، خانه و زندگی و عزیزان خود را رها کردند و راهی خاک غربت شدند تا ما در حریم جمهوری اسلامی در آرامش و امنیت زندگی کنیم.

شهید سجاد عفتی جوان دهه شصتی است که زمان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس را ندیده بود اما در خانواده­ ای که از کودکی با نماز و روزه انس گرفته بود، پرورش یافت و دوران نوجوانی و جوانی ­اش با دوستانی گذشت که همه در مکتب اهل بیت(ع) تربیت شده و عاشق ولایت بودند و عاشقانه زندگی کردند.

فاطمه جمالی مادر شهید مدافع حرم سجاد عفتی و همسر جانباز صادق عفتی، مادری نمونه در صبر و فداکاری است و هنوز هم با گذشت ۷ سال از شهادت فرزندش وقتی از آن روزها صحبت می­ شود بی­ اختیار اشک می ­ریزد و دلتنگ که می­ شود با خاطرات دوران کودکی، مهربانی­ ها، گذشت، شوخ طبعی و خنده ­های نقش بسته برلبان فرزندش، خود را آرام می کند و به فرزند غیور و شجاعش افتخار می کند.

به مناسبت هفتمین سالگرد شهادت «سجاد عفتی»، گفت­‌وگویی با مادر این شهید والامقام مدافع حرم انجام دادیم که در ادامه می­خوانیم.

همیشه خنده بر لب داشت

سجاد در ۳۰ تیر ۱۳۶۴ در رامسر به دنیا آمد و سه خواهر و برادر دیگر دارد. آن دوران پدرش جبهه بود و ما ساکن رشت بودیم. پدر سجاد سپاهی بود و سال ۱۳۶۰ به دست منافقین کوردل در جنگل­های چالوس ترور و سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم از ناحیه سر و دست جانباز شد.

پدرش هر وقت به مسجد می رفت فرزندان را همراه خود می ­برد تا با دین اسلام بیشتر آشنا شوند. آقاسجاد رابطه خوبی با هم سن و سال­های خودش داشت و با بچه­ ها زود انس می­ گرفت و خیلی مهربان، باگذشت و شوخ طبع بود و همیشه خنده بر لب داشت و اهل ناراحتی و کدورت نبود.

میان­دار دسته­ ها

سجاد کلاس سوم و چهارم ابتدایی در تهران تحصیل می ­کرد و کلاس پنجم را در شهریار به مدرسه رفت. آن زمان هنوز مسجد امیرالمومنین(ع) ساخته نشده بود و در یک کانکس فعالیت­ های فرهنگی، ورزشی مختلفی انجام می ­دادند. سجاد تکواندو کار می­ کرد و در کشتی مدال­ کشوری داشت و تا دوسال پیش از شهادت مربی کشتی بچه­ ها در مسجد بود و رایگان آموزش می ­داد.

دوران جوانی آقاسجاد در مسجد امیرالمومنین(ع) می­ گذشت و ایام فاطمیه، ماه محرم و صفر خیلی فعالیت داشت و به عنوان میان­دار دسته ها معروف بود و از روز اول پیراهن مشکی می­ پوشید. اهل زیارت بود و از کوچکترین فرصت برای زیارت رفتن استفاده می­ کرد.

آقاسجاد رشته مدیریت در دانشگاه اصفهان قبول شد و بعد گذراندن سه ترم رشته خود را تغییر داد و پس از آزمون در دانشگاه آزاد تنکابن قبول شد و چند ترم خواند و بعد با دخترخاله­اش ازدواج کردند و در نزدیکی منزل مادرم زندگی می­ کردند و بعد از مدتی تهران آمدند و حدود سال ۸۵ بود که در آزمون سپاه قبول شد.

نذر روزه

وقتی مصطفی صدرزاده و امیرحسین حاجی نصیری سوریه رفتند، سجاد خیلی بی تاب شد. چند روزی دنبال مدارک شناسنامه و کپی گرفتن بود و یک روز گفت: «مامان می شود من برای جنگ با داعش به عراق بروم؟ گفتم: نمی­ دانم از پدرت بپرس. پدر سجاد به خواسته فرزندنش جواب منفی نمی­ دهد و من را واسطه می ­کرد، و دوباره از پدرش پرسید. پدر گفت: دخترت سنا خیلی کوچک است و سجاد در جواب گفت: آن زمان که شما رفتی جنگ پدر بزرگ در مقابل رفتن شما مقاومت می­کرد؟ نگران نباشید سنا آرام می­ گیرد.»

تقریبا ۸ ماه برای دانشگاه همسرش قزوین زندگی کردند و دو بار به مدت یک ماه به عراق رفت و وقتی آمد ماجرای شهادت آقا مصطفی اتفاق افتاد و سجاد واقعا از خود بی­ خود شد. دو هفته نذر روزه کرد و در نهایت با رفتن سجاد به سوریه موافقت شد.

ماجرای رفتن به سوریه

سجاد و امیرحسین از کلاس اول راهنمایی مثل دو برادر با هم بزرگ شدند. تقریبا دو ماه پس از شهادت مصطفی، سجاد با امیرحسین هماهنگ کردند که سوریه بروند. امیرحسین با کمک یکی از دوستان از طریق لبنان به سوریه رفت وقتی به سوریه رسید سجاد با او تماس گرفت که در مسیر آمدن به سوریه است و وقتی رسید به فرودگاه دمشق، امیرحسین به استقبالش رفت و سجاد همان جا پای خود را به زمین زد و گفت: «من همین جا شهید می­ شوم و امیر گفت: فعلا خسته ای بیا بریم» و دوباره حرفش را تکرار کرد که همین جا شهید می­ شود.

قبل رفتن آقا سجاد خواب دیدم آقا مصطفی دنبالش آمده و خیلی نگران و بی ­تاب شدم و وقتی سجاد حرف رفتن به سوریه می ­زد، فکرم درگیر بود و هر وقت کسی حالش را می­ پرسید ناخوداگاه اشکم جاری می­ شد چون می­ دانستم که این رفتن سجاد یک رفتن دیگر است.

موقع رفتن، همسرش قرآن آورد و قرآن بالای سرش گرفتم، دیدم سجاد با ذوقی به چشمهایم نگاه می ­کند، اصلا چهره دیگری داشت و نورانی شده بود. گفتم خدایا هرچه تقدیر زندگی پسرم است همان را رقم بزن. خداحافظی سختی داشتیم و هر وقت آن لحظات یادم می ­آید قلبم درد می­ گیرد.

بی­تابی­ های سنا

حدود یک هفته بعد از رفتن به سوریه، سجاد تماس تصویری با برادرش گرفت و همراه همسر و دخترش با سجاد صحبت کردیم، محاسن سجاد بلند شده بود و از خوشحالی چشم­ هایش برق می زد، پرسیدم: «چه شده؟ امیرآقا پیدا کردی؟ گفت: بله، گفتم: از چهره­ات معلومه. سجاد قبل رفتن گفته بود برای آموزش سوریه می­ رود، برای همین پرسیدم توخط میری؟ گفت: نه مامان پشت خط دارم میرم.

اولین هفته ­ای که سجاد رفته بود، سنا خیلی بی­ تابی می ­کرد. ۱۹ آذر بود که سجاد تماس گرفت و بعد احوالپرسی پرسیدم: «قربونت برم! میری حرم بی ­بی؟ حرم حضرت رقیه(س)؟ سنا خیلی بی­قراری می­کنه. سجاد دست به پنجره های ضریح گذاشت و گفت: مامان کسی که منو تا اینجا آورده ازش می­ خواهم که دل سنای من را آرام کند.» و همین طور هم شد و دل سنا آرام گرفت.

در تماس بعدی گفت که حرم می ­رود درصورتیکه خط مقدم بودند و گفتم: از بی بی بخواه که ما را هم بطلبد و گفت: مامان خواهشی ازت دارم، مواظب سعیده و سناجان باش و حواست به بابا باشه حاجیه خانم! گفتم: فدای تو بشم الهی! پس حواس کی به مامان باشه؟ گفت: مامانم برای خودش یک شیر زنه.»

آن موقع وقتی با سجاد صبحت کردم دلم آشوب شد و ناخودآگاه اشکم می ­ریخت. سنا شب ­ها خیلی بی­ تابی می ­کرد و به صوتی که سجاد برای همسرش فرستاده بود هرشب چندبار گوش می ­داد تا آرام شود.

شب چله بدون سجاد

یک شب به شب چله مانده بود و همه دورهم جمع بودیم و به بچه­ ها گفتم وقتی سجاد نیست چه شب چله ­ای داشته باشیم. دلم آرام نبود. نیمه شب حدود ساعت ۳ سنا با جیغ بلندی از خواب پرید و همش می­ گفت بابام را بیارید. سنا را درآغوش گرفتم و بوسیدم.

حدود ۴۵ دقیقه به اذان صبح مانده بود که پدر سجاد بیدار شد و نماز خواند، گفتم: «هنوز اذان نشده، گفت: می دانم و سلام به امام حسین(ع) می­ داد.» خیلی نگران شدم. حدود ساعت ۶ داروها و صبحانه همسرم را آوردم و دیدم حالش عادی نیست، داروهایش را خورد اما صبحانه نخورد و رفت آژانس. من هم مشغول خواندن دعا شدم.

از ساعت ۹ صبح دوستان و اقوام به بهانه ­های مختلف تماس می­ گرفتند که تنها نباشم. خیلی کلافه بودم و نمی توانستم بپذیرم که برای سجاد اتفاقی افتاده. زیارت عاشورا خواندم و بعد دوستم آمد منزل و چندبار تلفنش زنگ می خورد و هر دفعه از من فاصله می­ گرفت و جواب تلفنش را می­ داد.

سجاد میاد

چند دقیقه بعد مادرخانم شهید صدرزاده زنگ خانه را زد و آمد منزل. ما معمولا از منزل تا مزار شهید پیاده ­روی می کردیم. وقتی رسید داخل اتاق دیدم چشمهایش پف کرده و گفتم: کجا بودی؟ گفت: مزار آقامصطفی. گفتم: این وقت صبح نگفتم تنها نرو! گفت: از این به بعد با هم می ­رویم. بازهم آن موقع به دلم نیاوردم که چرا این حرف را می­ زند.

چند دقیقه بعد آیفون زنگ خورد اما صدایی نیامد. عروسم پنجره را باز کرد و دو دستی زد به سرش. گفت: خاله چقدر خانم­ ها آمدند پشت در! آن موقع هیچی نفهمیدم و فقط گفتم: سجادم داره میاد، وقتی آمدند بالا پرسیدم چی شده و گفتند حال سجاد کمی خوب نیست و دارند می آورند و پنج دقیقه بعد دخترم رسید و دیگر چیزی نفهمیدم و حالم بد شد، فقط یادم هست که گفتم به بابا بگو شیرینی بگیره، داداش داره میاد.

تشییع باشکوه

آقاسجاد شب شهادت امام حسن عسکری(ع) در تاریخ ۲۹ آذرماه به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکرش نیامده بود. سوم دی ماه پیکر سجاد آمد و صبح چهارم یک مراسم تشییع در آبیک قزوین داشتیم و بعد در نماز جمعه شهریار تشییع باشکوهی مانند تشییع شهید صدرزاده برگزار شد، در این مراسم کهنز واقعا به لرزه آمد.

تفریح سجاد مزار شهدا بود

دو هفته­ ای نذر روزه داشتم، یک روز غروب که افطار کردم، سجاد و همسرش خواستند بیرون بروند و گفتم هوا سرد است سنا را پیش من بگذارید و بعد نماز خواندند و رفتند. وقتی برگشتند دیدم چشم­ های همسرش پف کرده و گفتم:«مامان جان کجا بودید؟ گفت: مزار شهید مصطفی. گفتم: سجاد جان! به جز مزار شهدا تفریح دیگری نداری؟ گفت: مامان جان! تفریح اول و آخر ما آنجاست.»

تا اینکه بعد شهادت آقاسجاد، همسرش گفت:«خاله! سجاد آن شب که مرا مزار برد وصیت کرد و گفت: سعیده! کنار آقا مصطفی خالیه، این جای من است، بنرهای آقا مصطفی آمد پایین، بنرهای من بالا می ­رود و نوحه «تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو، نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»، را در دفتر خاطراتش نوشت و گفت این شعر را روی سنگ مزارم بنویسید و آن شب برای همین گریه کرده بودم.»

همیشه احساس می­ کنم سجاد کنارم است. صبح که بلند می­ شوم بعد نماز اول به ارباب اباعبدالله(ع) و شهدا و آقا سجاد سلام می­ دهم با سجاد حرف می­ زنم. سجاد عاشق امام حسین(ع) بود و لحظه شهادت به ارباب سلام داد.

وقتی دلتنگ می­ شوم با سجاد حرف می­زنم و خاطراتش را به یاد می­آورم و یاد دوران کودکی اش می­ افتم، خیلی شیرین و بامحبت بود و حالا ۷ سال از نبودنش می­ گذرد.

مشکلی داشته باشم با سجاد صحبت می­ کنم و وقتی به مزارش می ­روم خیلی آرام می­ شوم. من و پدرش وقتی سنا را می­ بینیم یاد مصیبت­ های حضرت رقیه(س) می­ افتیم و ناخوداگاه اشک می ریزیم.

ماجرای گل سرخ­های صورت سجاد

روزی که خواستیم به معراج الشهدا برویم، عروسم گفت:« خاله سنا را نبریم چون فاطمه صدرزاده وقتی معراج آمد و پدرش را دید خیلی اذیت شد. گفتم کاری ندارم ولی فردا که سنا بزرگ شد نمی پرسد چرا من را برای آخرین دیدار نبردید؟»

آقاسجاد قول داده بود که برای سنا چادر عربی بگیرد. قرار شد چادر را بگیریم و معراج که رفتیم از روی پیکر پدرش چادر را به سنا بدهیم. به پسرم هم گفتم که گل رز بگیرد و دورصورت آقاسجاد قرار دهد.

خیلی زیبا شده بود، آن سلامی که به ارباب داده بود نورانیت خاصی به سجاد داده بود. شهادتش را تبریک گفتم و خداراشکر کردم که چنین راهی را انتخاب کرده و خواستم دعا کند که عاقبت ما هم ختم به خیر شود.

سنا صورت پدرش را بوسید و روسری اش را بر صورت پدرش کشید و به آغوش عمویش رفت. لحظه خیلی سختی بود و همسرش وداع سختی با سجاد داشت.

بهترین دوران زندگی و جوانی

آن زمان که مسجد امیرالمومنین(ع) در حال ساخت بود بچه­ ها نذر روزه کرده بودند و آجرها را آماده می­ کردند. اوایل شب­ها دیر می ­آمدند منزل و بعد کاملا در مسجد می­ ماندند. خیالمان راحت بود که آقاسجاد با آقامصطفی صدرزاده و آقا امیرحسین حاجی نصیری و آقامحمد آژند و دیگر دوستانشان هستند. این بچه­ ها همه ولایی بودند و تا پای جان رفتند، عاشق خدا شدند و خداوند آنها را عاشقانه برد.

سال ۹۴ سه تا از فرزندان کهنز شهید و دو تن جانباز مدافع حرم شدند. دشمن حرم را مورد هدف قرار داده بود، حتی برخی از افراد داخل کشور نیز سرزنش می­ کردند اما به این حرف­ ها و سررنش­ ها عادت داشتیم چون همسرم جانباز بود و خودم هم زمانی­ که بچه­ ها کوچک بودند، پاسدار بودم.

شهدایی مانند شهید آژند، شهید صدرزاده، شهیدحججی، شهید عفتی، شهید آبیاری و دیگر شهدای مدافع حرم و جانبازان در بهترین دوران زندگی و جوانی رفتند و این همه رشادت و ایثارگری را با هیچ چیز دنیا نمی­ توان عوض کرد و خود، خانواده و فرزندانمان را فدای اسلام و ائمه اطهار(ع) می­ کنیم.

دیدار سردار شهید سلیمانی با خانواده شهید عفتی

اولین سالی که سجاد شهید شده بود، سردار سلیمانی منزل ما آمدند، خیلی خوشحال شده بودیم. آن روز سنا و مادرش و دختر جانباز امیرحسین حاجی نصیری منزل ما بودند. نورانیت و محبت خاصی داشتند، سر پدر آقاسجاد را بوسیدند و پرسیدند: خواسته شما چیست و گفتیم: فقط امنیت و آرامش کشور را می­ خواهیم و آرزوی سلامتی رهبری را داریم.

سردار سلیمانی به پدر آقاسجاد یک انگشتر با نگین سبز هدیه دادند و با همسر و فرزند شهید عفتی صحبت کردند و تسلیت و تبریک گفتند و هدیه به آنها دادند و پیگیر مشکلات ما شدند و گفتیم خدا را شکر مشکلی نداریم.

سردار بعد شهادت بیشتر شناخته شد. سردار برای فرزندان شهدای مدافع حرم واقعا پدر بود و وقتی به شهادت رسید، شهادت سجاد دوباره برایم تکرار شد.

بچه­ های مسجد امیرالمومنین(ع) منتظر دیدار با رهبر هستند

۵ روز قبل از شهادت سردار سلیمانی، سوریه بودیم و دو روز قبل از شهادت سردار دیدار با رهبر معظم انقلاب داشتیم و این دیدار آرزوی واقعی ما بود که محقق شد.

در این دیدار حضرت آقا با لطفی که به ما داشتند، تشکر کردند از اینکه همسر جانباز هستم و از جانباز نگهداری می کنم و فرزندمان را در چنین راهی تقدیم کردیم و چفیه و انگشتر هدیه دادند.

خواسته­ ای از رهبری داشتم و گفتم بچه­ های مسجد امیرالمومنین(ع) کهنز خیلی دوست دارند که به زیارت شما بیایند و یادداشت کردند و بعد نوبت زدند که این دیدار انجام شود اما بعد شهادت سردار اتفاق افتاد و شرایط کرونا پیش آمد و این دیدار هنوز انجام نشده و چندروز پیش که از نیروی قدس آمده بودند این دیدار را یادآوری کردیم.

مسوولان روی جوانان بیشتر کار کنند

آقاسجاد در درگیری­ های سال ۸۶ و اغتشاشات، از دین و کشورش دفاع می­ کرد. آن سال، سجاد را هفتگی هم نمی دیدم و فقط منزل سری می ­زد و سریع می­ رفت. اما حالا که نیست جلو عکس این شهدا می ­ایستم و می گویم: «سجاد جان! مصطفی جان! محمد جان! شما اگر بودید با این ناامنی­ هایی که اخیرا بوجود آمده، شما را در منزل نمی­ توانستیم ببینیم.»

جنگی که آن زمان داشتیم با عراق بود اما جنگ امروز با منافقان است و می­ خواهند حجاب را از سر بانوان ما بگیرند و شعار زن، زندگی، آزادی را می­ دهند اما الگوی زن نمونه، زندگی و آزادی ما حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) هستند و اسلام همه چیز را در حد عرف آزاد گرفته است.

این جوانان که گرفتار شده ­اند، فریب خورده­ اند و اگر آگاه شوند در عزاداری­ های اهل بیت(ع) هم شرکت می­ کنند و از مسوولین می­ خواهیم که بیشتر روی جوانان کار کنند و ماهیت دشمن را بیشتر به مردم نشان دهند و این­ها جوانانی هستند که اگر برای دفاع از حرم نیاز باشد، داوطلبانه خواهند رفت.

خون شهیدان پایمال نشده و نخواهد شد و الهی که همه به خصوص جوانان عاقبت به خیر شویم و به فرمایش رهبر بزرگمان «کار برای شهدا کمتر از شهادت نیست.»

پایان پیام/ ۶۷۰۷۵

منبع: فارس

کلیدواژه: سجاد عفتی شهید سجاد عفتی کهنز شهریار مسجد امیرالمومنین ع شهادت مصطفی سجاد عفتی مدافع حرم آقا مصطفی نذر روزه آن زمان خیلی بی اهل بیت

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۶۶۰۱۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دیدار دانشجویان دانشگاه آزاد یزد با خانواده شهید سرسنگی

به گزارش خبرنگار خبرگزاری علم و فناوری آنا، جمعی از دانشجویان بسیجی دانشگاه آزاد اسلامی استان یزد به همراه حجت‌الاسلام حسن زارع مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در این دانشگاه با حضور در منزل شهید پاسدار حسین سرسنگی از شهدای یزدی حمله تروریستی شهر راسک با خانواده آن شهید دیدار و گفت‌وگو کردند.

مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه آزاد اسلامی استان یزد در این دیدار ضمن قدردانی از مجاهدت‌ها و ایثار خانواده شهید سرسنگی از نقش تربیتی پدران و مادران و خانواده شهدا در پرورش مدافعان غیرتمند کشور تجلیل کرد.

زارع ضمن تبریک و تسلیت به خانواده شهدای حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان گفت: شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است که شهدای گرانقدر امنیت برای ایجاد آرامش در جامعه مجاهدانه با تروریست‌های کوردل می‌جنگند و دلاورانه در میادین نبرد به شهادت می‌رسند.

به گزارش آنا، در جریان حادثه تروریستی راسک در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۴۰۳، سه تن از دلاورمردان سپاه الغدیر استان یزد به درجه رفیع شهادت رسیدند که پیکر مطهر شهید «امیرمحسن حسن‌نژاد» و شهید «حسین سرسنگی» در گلزار شهدای خلدبرین یزد تشییع و خاکسپاری شد و پیکر مطهر شهید «حسین انتظاریان» نیز با حضور گسترده مردم ولایتمدار اردکان در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • دست‌درازی به دختر خردسال توسط پدر | مادر با مفتول شوهرش را کشت!
  • دیدار دانشجویان دانشگاه آزاد یزد با خانواده شهید سرسنگی
  • دشمنان برای رواج بی حیایی و بی عفتی در جامعه تلاش می کنند
  • کارنامه سه ساله به روایت اعضای شورای شهر اصفهان
  • میزبانی استان کرمان از ۴ شهید گمنام در سالروز شهادت امام ششم
  • ۲ شهید گمنام در مسجد مقدس جمکران خاکسپاری می شوند
  • دو شهید گمنام در مسجد مقدس جمکران خاکسپاری می شوند
  • تشییع پیکر ۲ شهید گمنام در قم
  • گرامیداشت شهید جاویدالاثر احمد قلی قائدی در بن
  • روایت شاهدان عینی از لحظات درگیری و شهادت حمیدرضا الداغی + فیلم